درسته با این هزینه ای که برای پارچه و کشباف و نخ و سردوز می کنم می تونستم یه بلوز و شلوار قشنگ برای پسرچه بخرم و الان فقط به اندازه یه بلوز پارچه دارم اما کِیفش چی؟ همین که موقع دوختنش به آستینای بلندش نگاه میکنم و قربون قد و بالای پسرم میرم میارزه. همین که روز تولدش احتمالا کلی ذوق میکنه از طرح باب اسفنجی پارچه و بعد که پوشید می تونم با چشمای ستاره ای نگاهش کنم می ارزه. . پ.ن: راستش هنوز یه لباس کاملِ کامل ندوختم و چندتا لباس تو مرحله ی آماده سازی
امشب داشتم کتاب "زیر نور ماه شیشه ای" را می خواندم. کتابی درباره ی اعتیاد به شیشه. شخصیت اصلی داستان برای رهایی از غم ها و خاطرات و مشکلات شیشه می کشید و به اصطلاح بالا می رفت و از همه چیز دور می شد. به این فکر کردم که من برای رهایی از مشکلات چه می کنم؟ من چطور بالا می روم؟ من، می خوانم. من به خواندن معتادم. برای همین است که وقتی نوجوان بودم و پول زیادی نداشتم تا برای خرید کتاب کنار بگذارم حاضر بودم از غذا و لباسم بزنم تا کتاب بخرم.
درباره این سایت